حقيق بهار و معاد
متشکل از 9 صفحه ، در قالب word قابل ويرايش و اماده پرينت
بخشی از محتوا ::
آيه «77» - آيه «78» - آيه «79» - آيه «80»
«77» أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ
آيا انسان نديد (و نيانديشيد) كه ما او را از نطفهاى (بى مقدار) آفريديم؟ پس اينك ستيزه جويى آشكار شده است.
«78» وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ
و براى ما مثلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد؛ گفت: چه كسى اين استخوانها را در حالى كه پوسيده است زنده خواهد كرد؟
«79» قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٍ
(به او) بگو: همان كسى كه بار اول آنها را آفريد، (بار ديگر) آن را زنده خواهد كرد و او بر هر آفرينشى آگاه است.
«80» الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَآ أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ
(اوست) آن كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد پس هرگاه بخواهيد از آن آتش مىافروزيد.
نكتهها:
يكى از مشركان، قطعه استخوان پوسيدهاى را در برابر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله خورد كرد و بر زمين ريخت و گفت: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مىكند؟ اين آيات در پاسخ اين شبهه و سؤال نازل شد. (103)
مقصود از درخت در اين آيه، دو نوع چوب آتش زنه به نام مَرخ و عَفار است كه عربها با زدن يكى به ديگرى جرقه توليد مىكردند، درست مانند كبريتهاى امروزى. (104)
تهيه آتش از درخت سبز، مثالى است كه عوام مىفهمند ودانشمندان نيز به خاطر ذخيره شدن انرژى در درخت، راه علمى آن را به دست مىآورند. «من الشجر الاخضر نارا»
«خصيم مبين» هم نشانه قدرت خداوند است كه از نطفهاى پست و كوچك انسانى با اراده و با شعور و قدرتمند آفريده و هم نشانه فراموشكارى و غرور انسان است كه به صاحب نعمت خود پشت كرده و با قدرتى كه خداوند در اختيار او قرار داده به مجادله و مخاصمه با او مىپردازد.
خداوند در آيات متعدد قرآن، انسان را در چند امر اساسى موجودى فراموشكار معرفى مىكند، از جمله:
1- آفريدگار خود. «نسوا الله» (105)
2- آفرينش خود. «نسى خلقه» (106)
3- هويت خود. «تنسون انفسكم» (107)
4- روز حساب. «نسوا يوم الحساب» (108)
5 - پند و موعظه دلسوزان. «نسوا حظّاً مما ذكروا به» (109)
پيامها:
1- اگر انسان به ياد ضعف و حقارت خود باشد، هرگز گردنكشى نمىكند. «أولمير الانسان... خصيم»
2- توجّه به آفرينش انسان از نطفه، ايمان به معاد را در انسان تقويت مىكند. «من نطفة»
3- بدتر از اصل خصومت با حق، آن است كه خصومت شديد و آشكارا باشد. «خصيمٌ مبين»
4- ستيزهجوئى انسان با خدا، دور از انتظار و شگفتآور است. «فاذا هو خصيمٌ» (كلمه «اذا» براى كار غير منتظره به كار مىرود.)
5 - نقل و بيان افكار باطل براى پاسخگوئى به آن مانعى ندارد. «ضرب لنا مثلاً»
6- ريشهى پارهاى از اشكالات در مورد قدرت خداوند، توجّه نكردن به نمونههاى مشابه و فراموش كردن سوابق است. «و نسى خلقه»
7- منكران معاد برهان ندارند، هر چه هست استبعاد است. «مَن يحيى العظام»
8 - آزادى در اسلام به قدرى است كه منكران خدا و معاد با كمال شهامت در برابر رهبر مسلمين با صراحت حرف خود را مىزنند. «مَن يحيى العظام»
9- سؤال مانعى ندارد و آن چه بد است انگيزههاى لجوجانه و مغرورانه است. «مَن يحيى العظام»
10- ريشهى بعضى از اشكالات عقيدتى، مقايسه ميان قدرت انسان با خداوند است. «مَن يحيى العظام»
11- شبهات عقيدتى بايد پاسخ داده شود، گرچه القاى شبهه از يك نفر باشد. «قال... قل»
12- معاد جسمانى است. «يحيى العظام»
13- زنده شدن مردگان به دو چيز نياز دارد: قدرتِ خدا در آفريدن دوباره انسانها و علم او به ذرّات پخش شده در خاك. اين آيه به هردو اشاره مىكند. «أنشأها اوّل مرّة» نشانهى قدرت او و «هو بكلّ خلق عليم» نشانهى علم اوست.
تفسير سورهى يس
مىكند، از جمله:
الف: شخصى استخوان پوسيدهاى را از ديوار كند و با فشار دست آن را پودر كرد (و با يك دنيا غرور و نِخوت) به رسولخداصلى الله عليه وآله گفت: كيست كه دوباره اين استخوان پوسيده متلاشى شده را زنده كند؟ خداوند به پيامبرش مىفرمايد: «قل يُحيِيهَا الّذى أنشَأها اوّلَ مَرّة» (112) به او بگو: همان خدايى كه مرتبه اوّل او را آفريده، بعد از متلاشى شدن هم مىتواند دوباره آن را خلق كند.
اگر سازنده كالايى بگويد كه من قطعات محصول خود را از يكديگر جدا كرده و دوباره به هم متّصل مىكنم، سخن گزافى نگفته، زيرا ساختن از باز كردن و دوباره بستن مهمتر است.
ب: حضرت عُزير عليه السلام (113) در سفرى از كنار آبادى خراب شدهاى عبور مىكرد، از روى تعجّب (نه انكار) پرسيد: چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده مىكند؟! خداوند همانجا جان او را گرفت و بعد از صد سال زنده كرد و از او پرسيد: چقدر در اينجا ماندهاى؟ آن پيامبر گفت: يك روز يا نصف روز.
خداوند فرمود: تو صد سال است كه اينجا هستى، به الاغى كه سوارش بودى و غذايى كه همراه داشتى نگاه كن و قدرت خدا را درياب كه چگونه الاغ، مرده، پوسيده و متلاشى شده، ولى غذايى كه بايد بعد از يكى دو روز فاسد شود، صد سال است كه سالم نگاهدارى شده است، حالا براى اينكه زنده شدن مردگان را با چشم خود ببينى نگاهى به همين استخوانهاى پوسيدهى الاغ كن كه در جلو چشم تو آن را از زمين بلند و گوشت، پوست و روح را به او بر مىگردانيم تا براى آيندگان نشانه ودرسى باشد.
آن حضرت زمانى كه زنده شدن الاغ و سالم ماندن غذاى صد ساله را ديد گفت: مىدانم كه خدا بر هر كارى قدرت دارد.
ج: ح (114) ضرت ابراهيم عليه السلام از كنار دريايى مىگذشت، لاشهاى را ديد كه گوشهاى از آن در دريا و قسمت ديگرش در خشكى قرار داشت و حيوانات دريايى و صحرايى و پرندگان بر سر آن ريخته و هر ذرّهاى از آن را يك نوع حيوانى مىخورد.
همين كه اين منظره را ديد از خدا پرسيد: روز قيامت چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ (در حالى كه ذرّات اين لاشه در دريا و صحرا و فضا پخش شده و هر قسمت بدنش جزو بدن حيوانى گرديده است) خداوند از ابراهيم پرسيد: آيا ايمان به معاد و قدرت من ندارى؟ گفت: چرا ولى با مشاهدهى عينى، آرامش دل پيدا مىكنم.
آرى، استدلال و منطق تنها مغز و فكر را آرام مىكند، ولى تجربه و مشاهده دل را اطمينان مىبخشد.
خداوند به ابراهيم فرمود: چهار نوع پرنده را بگير و پس از ذبح و كشتن، گوشتشان را در هم مخلوط كن و بر بالاى چند كوه بگذار و سپس يك يك آن پرندگان را صدا كن و ببين چگونه ذرّات مخلوط، از هم جدا شده و در كنار هم قرار مىگيرد و به شكل پرندهى اوّل ساخته مىشود.
حضرت ابراهيم عليه السلام خروس، كبوتر، طاووس و كلاغ را گرفت و ذبح نمود و گوشتشان را كوبيده و در هم مخلوط كرد و بر سر ده كوه نهاد، سپس هر يك از آن پرندهها را صدا زد، تمام ذرّات گوشت آنها كه بر سر هر قله كوهى بود، به هم متّصل شد و در برابر چشمان او به صورت همان چهار پرنده كامل در آمدند. (115)
آرى، خداوند براى امثال حضرت ابراهيم كه در كلاسهاى ابتدايى و متوسطه قبول شدهاند، مرحلهى بالاترى دارد و آنان را به آزمايشگاههاى مخصوص خود در نظام هستى مىبرد، ولى براى كسانى امثال ما كه از پلّههاى اوّل هم بالا نرفتهايم، از مقام شهود، حضور، معراج، ملكوت (باطن عالم) و يقين خبرى نيست.
بنابراين وسوسهى منكران معاد در دو چيز است:
اوّل اينكه آيا مىشود استخوان پوسيده زنده شود؟ «وقالوا ءاِذا كنّا عِظاماً و رُفاتاً ءانّا لَمبعوثون خَلقاً جَديدا» (116) مىگويند: آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده و پراكندهاى شديم، دگر بار آفرينش تازهاى خواهيم يافت؟!
دوّم اينكه بر فرض زنده شدن استخوانهاىِ پوسيده ممكن باشد، اين كار توسّط چه كسى انجام خواهد گرفت؟ «فسيَقولونَ مَن يُعيدُنا قُلِ الّذى فَطَركم اوّلَ مَرّة» (117) مىپرسند چه كسى دوباره ما را برمىگرداند؟ به آنها بگو: همان خدايى كه بار اوّل شما را آفريد.
كسانى كه اينقدر بهم پيوستن اجزاى متلاشى مردگان و زنده شدن آنها را بعيد مىدانند، چرا در اصل آفرينش شكى ندارند؟ اصل آفرينش كه از دوباره آفريدن مشكلتر است! اگر يك كارگر ساده خشتمال بگويد كه من خشت خودم را خرد مىكنم و دوباره از نو از همان خاك، خشت تازهاى مىسازم، آيا اينقدر تعجّب مىكنند؟! اگر كسى كه هواپيما مىسازد بگويد: من اين هواپيما را باز مىكنم و درهم مىريزم و دوباره مىسازم، آيا بايد در سخن او شك كرد؟ هرگز، زيرا بازكردن و بستن به مراتب از ساخت اوّل آسانتر است و كسى كه كار مشكلى انجام داد، كار آسانتر را هم مىتواند انجام دهد. (گرچه نزد خدا و قدرت بىنهايت او هيچ چيز مشكل نيست.)
به سراغ قرآن مىرويم كه در اين زمينه مىفرمايد: او خدايى است كه خلق و آفرينش را پديد آورد و سپس آن را باز مىآورد و باز آوردن حتى در نظر شما آسانتر است. «هُو الّذى يَبدؤا الخَلقَ ثمّ يُعيدُه و هُو اَهوَنُ عَليه» (118)
باز هم چند مثال ساده ديگر بياوريم كه چگونه از ذرّات پخش شده و بىجان، موجودات جاندار و بىجان ساخته مىشود:
1- گاو علف مىخورد و از ذرّات علف شير بيرون مىآيد.
2- انسان قطعه نانى ميل مىكند و از درون آن اشك، خون، استخوان، مو، ناخن و گوشت و... ساخته مىشود.
3- مَشك دوغى را مكرر تكان مىدهيد، سپس ذرّات پخش شده چربى همه يكجا و بر روى آن جمع مىشود.
چگونه قبول مىكنيد كه دستگاه گوارش گاو بتواند شير را از علف بيرون كشد و شما بتوانيد با حركتى كه به مشك مىدهيد ذرّات پخش شدهى چربى را جمع نماييد، امّا همين كه مىشنويد خدا زمين را حركت مىدهد؛ «اِذا زُلزِلَت الارضُ زِلزالَها» (119) و ذرّات استخوانهاى پوسيدهى ما را از هر جايى كه باشد يك جا جمع مىكند، قبول نمىكنيد؟
در پايان اين بحث، چند آيهى ساده و كوتاه را متذكّر مىشوم، از جمله:
«كما بَدَأكم تَعُودون» (120) همان گونه كه شما را در آغاز پديدآورد، زنده مىكند.
«و لَقَد عَلِمتُم النَشأةَ الاُولى فَلولا تَذَكّرون» (121) اى منكران معاد! شما كه به آفرينش نخستين آگاهى داريد، پس چرا پند نمىگيريد و باز لجاجت مىكنيد؟
«فَليَنظُرِ الانسانُ مِمّ خُلِق خُلِقَ من ماءٍ دافِق يَخرُجُ من بَين الصُّلبِ و التّرائِب اِنّه على رَجعِه لَق (122) ادِر» بايد انسان بنگرد كه از چه خلق شده، از آبى جهنده آفريده شده كه اين آب جهنده از ميان كمر و دندهها بيرون مىآيد. آرى، خدايى كه شما را از چنين آبى آفريد از برگردانيدن انسان و دوباره زنده كردنش تواناست .
«ألَيس ذلِكَ بِقادرٍ على أن يُحيِى المَوتى» (123) آيا خدايى كه شما را از نطفه آفريد، نمىتواند دوباره مردگان را زنده كند؟
«أفَعَيِينا بِالخَلقِ الاوّلِ بل هم فى لَبسٍ من خَلقٍ جَديد» (124) مگر ما از خلقت اول وامانده شديم كه (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم) ولى با اين همه دلائل روشن، باز از خلقت جديد در شك و شبهه افتادهاند.
«أوَلَم يَروا انّ اللّه الّذى خَلَق السّمواتِ و الارضَ قادِرٌ على أن يَخلُقَ مِثلَهم» (125) آيا مشاهده نمىكنند خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد، مىتواند مثل ايشان را نيز بيافريند؟
«أوَلا يَذكُر الانسان أنّا خَلقناه من قَبل و لم يَكُ شَيئا» آيا كس (126) ى كه معاد را باور ندارد به ياد ندارد كه ما از اوّل او را آفريديم در حالى كه هيچ نبود؟
چون بناى اين نوشتار بر فشردهگويى است، بنابراين از نمونههاى ديگرى كه در قرآن آمده و از ماجراهايى نظير داستان اصحاب كهف كه بيدارشدن يك عدّه جوانمرد خداشناس بعد از 309 سال خواب است، صرفنظر مىكنيم.
آيه «81»
«81» أَوَلَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ
آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، توانا نيست كه مثل آنها را بيافريند؟ آرى، (مىتواند) و او آفريدگار بسيار داناست.
متشکل از 9 صفحه ، در قالب word قابل ويرايش و اماده پرينت
بخشی از محتوا ::
آيه «77» - آيه «78» - آيه «79» - آيه «80»
«77» أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ
آيا انسان نديد (و نيانديشيد) كه ما او را از نطفهاى (بى مقدار) آفريديم؟ پس اينك ستيزه جويى آشكار شده است.
«78» وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ
و براى ما مثلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد؛ گفت: چه كسى اين استخوانها را در حالى كه پوسيده است زنده خواهد كرد؟
«79» قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٍ
(به او) بگو: همان كسى كه بار اول آنها را آفريد، (بار ديگر) آن را زنده خواهد كرد و او بر هر آفرينشى آگاه است.
«80» الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَآ أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ
(اوست) آن كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد پس هرگاه بخواهيد از آن آتش مىافروزيد.
نكتهها:
يكى از مشركان، قطعه استخوان پوسيدهاى را در برابر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله خورد كرد و بر زمين ريخت و گفت: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مىكند؟ اين آيات در پاسخ اين شبهه و سؤال نازل شد. (103)
مقصود از درخت در اين آيه، دو نوع چوب آتش زنه به نام مَرخ و عَفار است كه عربها با زدن يكى به ديگرى جرقه توليد مىكردند، درست مانند كبريتهاى امروزى. (104)
تهيه آتش از درخت سبز، مثالى است كه عوام مىفهمند ودانشمندان نيز به خاطر ذخيره شدن انرژى در درخت، راه علمى آن را به دست مىآورند. «من الشجر الاخضر نارا»
«خصيم مبين» هم نشانه قدرت خداوند است كه از نطفهاى پست و كوچك انسانى با اراده و با شعور و قدرتمند آفريده و هم نشانه فراموشكارى و غرور انسان است كه به صاحب نعمت خود پشت كرده و با قدرتى كه خداوند در اختيار او قرار داده به مجادله و مخاصمه با او مىپردازد.
خداوند در آيات متعدد قرآن، انسان را در چند امر اساسى موجودى فراموشكار معرفى مىكند، از جمله:
1- آفريدگار خود. «نسوا الله» (105)
2- آفرينش خود. «نسى خلقه» (106)
3- هويت خود. «تنسون انفسكم» (107)
4- روز حساب. «نسوا يوم الحساب» (108)
5 - پند و موعظه دلسوزان. «نسوا حظّاً مما ذكروا به» (109)
پيامها:
1- اگر انسان به ياد ضعف و حقارت خود باشد، هرگز گردنكشى نمىكند. «أولمير الانسان... خصيم»
2- توجّه به آفرينش انسان از نطفه، ايمان به معاد را در انسان تقويت مىكند. «من نطفة»
3- بدتر از اصل خصومت با حق، آن است كه خصومت شديد و آشكارا باشد. «خصيمٌ مبين»
4- ستيزهجوئى انسان با خدا، دور از انتظار و شگفتآور است. «فاذا هو خصيمٌ» (كلمه «اذا» براى كار غير منتظره به كار مىرود.)
5 - نقل و بيان افكار باطل براى پاسخگوئى به آن مانعى ندارد. «ضرب لنا مثلاً»
6- ريشهى پارهاى از اشكالات در مورد قدرت خداوند، توجّه نكردن به نمونههاى مشابه و فراموش كردن سوابق است. «و نسى خلقه»
7- منكران معاد برهان ندارند، هر چه هست استبعاد است. «مَن يحيى العظام»
8 - آزادى در اسلام به قدرى است كه منكران خدا و معاد با كمال شهامت در برابر رهبر مسلمين با صراحت حرف خود را مىزنند. «مَن يحيى العظام»
9- سؤال مانعى ندارد و آن چه بد است انگيزههاى لجوجانه و مغرورانه است. «مَن يحيى العظام»
10- ريشهى بعضى از اشكالات عقيدتى، مقايسه ميان قدرت انسان با خداوند است. «مَن يحيى العظام»
11- شبهات عقيدتى بايد پاسخ داده شود، گرچه القاى شبهه از يك نفر باشد. «قال... قل»
12- معاد جسمانى است. «يحيى العظام»
13- زنده شدن مردگان به دو چيز نياز دارد: قدرتِ خدا در آفريدن دوباره انسانها و علم او به ذرّات پخش شده در خاك. اين آيه به هردو اشاره مىكند. «أنشأها اوّل مرّة» نشانهى قدرت او و «هو بكلّ خلق عليم» نشانهى علم اوست.
تفسير سورهى يس
مىكند، از جمله:
الف: شخصى استخوان پوسيدهاى را از ديوار كند و با فشار دست آن را پودر كرد (و با يك دنيا غرور و نِخوت) به رسولخداصلى الله عليه وآله گفت: كيست كه دوباره اين استخوان پوسيده متلاشى شده را زنده كند؟ خداوند به پيامبرش مىفرمايد: «قل يُحيِيهَا الّذى أنشَأها اوّلَ مَرّة» (112) به او بگو: همان خدايى كه مرتبه اوّل او را آفريده، بعد از متلاشى شدن هم مىتواند دوباره آن را خلق كند.
اگر سازنده كالايى بگويد كه من قطعات محصول خود را از يكديگر جدا كرده و دوباره به هم متّصل مىكنم، سخن گزافى نگفته، زيرا ساختن از باز كردن و دوباره بستن مهمتر است.
ب: حضرت عُزير عليه السلام (113) در سفرى از كنار آبادى خراب شدهاى عبور مىكرد، از روى تعجّب (نه انكار) پرسيد: چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده مىكند؟! خداوند همانجا جان او را گرفت و بعد از صد سال زنده كرد و از او پرسيد: چقدر در اينجا ماندهاى؟ آن پيامبر گفت: يك روز يا نصف روز.
خداوند فرمود: تو صد سال است كه اينجا هستى، به الاغى كه سوارش بودى و غذايى كه همراه داشتى نگاه كن و قدرت خدا را درياب كه چگونه الاغ، مرده، پوسيده و متلاشى شده، ولى غذايى كه بايد بعد از يكى دو روز فاسد شود، صد سال است كه سالم نگاهدارى شده است، حالا براى اينكه زنده شدن مردگان را با چشم خود ببينى نگاهى به همين استخوانهاى پوسيدهى الاغ كن كه در جلو چشم تو آن را از زمين بلند و گوشت، پوست و روح را به او بر مىگردانيم تا براى آيندگان نشانه ودرسى باشد.
آن حضرت زمانى كه زنده شدن الاغ و سالم ماندن غذاى صد ساله را ديد گفت: مىدانم كه خدا بر هر كارى قدرت دارد.
ج: ح (114) ضرت ابراهيم عليه السلام از كنار دريايى مىگذشت، لاشهاى را ديد كه گوشهاى از آن در دريا و قسمت ديگرش در خشكى قرار داشت و حيوانات دريايى و صحرايى و پرندگان بر سر آن ريخته و هر ذرّهاى از آن را يك نوع حيوانى مىخورد.
همين كه اين منظره را ديد از خدا پرسيد: روز قيامت چگونه مردگان را زنده مىكنى؟ (در حالى كه ذرّات اين لاشه در دريا و صحرا و فضا پخش شده و هر قسمت بدنش جزو بدن حيوانى گرديده است) خداوند از ابراهيم پرسيد: آيا ايمان به معاد و قدرت من ندارى؟ گفت: چرا ولى با مشاهدهى عينى، آرامش دل پيدا مىكنم.
آرى، استدلال و منطق تنها مغز و فكر را آرام مىكند، ولى تجربه و مشاهده دل را اطمينان مىبخشد.
خداوند به ابراهيم فرمود: چهار نوع پرنده را بگير و پس از ذبح و كشتن، گوشتشان را در هم مخلوط كن و بر بالاى چند كوه بگذار و سپس يك يك آن پرندگان را صدا كن و ببين چگونه ذرّات مخلوط، از هم جدا شده و در كنار هم قرار مىگيرد و به شكل پرندهى اوّل ساخته مىشود.
حضرت ابراهيم عليه السلام خروس، كبوتر، طاووس و كلاغ را گرفت و ذبح نمود و گوشتشان را كوبيده و در هم مخلوط كرد و بر سر ده كوه نهاد، سپس هر يك از آن پرندهها را صدا زد، تمام ذرّات گوشت آنها كه بر سر هر قله كوهى بود، به هم متّصل شد و در برابر چشمان او به صورت همان چهار پرنده كامل در آمدند. (115)
آرى، خداوند براى امثال حضرت ابراهيم كه در كلاسهاى ابتدايى و متوسطه قبول شدهاند، مرحلهى بالاترى دارد و آنان را به آزمايشگاههاى مخصوص خود در نظام هستى مىبرد، ولى براى كسانى امثال ما كه از پلّههاى اوّل هم بالا نرفتهايم، از مقام شهود، حضور، معراج، ملكوت (باطن عالم) و يقين خبرى نيست.
بنابراين وسوسهى منكران معاد در دو چيز است:
اوّل اينكه آيا مىشود استخوان پوسيده زنده شود؟ «وقالوا ءاِذا كنّا عِظاماً و رُفاتاً ءانّا لَمبعوثون خَلقاً جَديدا» (116) مىگويند: آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده و پراكندهاى شديم، دگر بار آفرينش تازهاى خواهيم يافت؟!
دوّم اينكه بر فرض زنده شدن استخوانهاىِ پوسيده ممكن باشد، اين كار توسّط چه كسى انجام خواهد گرفت؟ «فسيَقولونَ مَن يُعيدُنا قُلِ الّذى فَطَركم اوّلَ مَرّة» (117) مىپرسند چه كسى دوباره ما را برمىگرداند؟ به آنها بگو: همان خدايى كه بار اوّل شما را آفريد.
كسانى كه اينقدر بهم پيوستن اجزاى متلاشى مردگان و زنده شدن آنها را بعيد مىدانند، چرا در اصل آفرينش شكى ندارند؟ اصل آفرينش كه از دوباره آفريدن مشكلتر است! اگر يك كارگر ساده خشتمال بگويد كه من خشت خودم را خرد مىكنم و دوباره از نو از همان خاك، خشت تازهاى مىسازم، آيا اينقدر تعجّب مىكنند؟! اگر كسى كه هواپيما مىسازد بگويد: من اين هواپيما را باز مىكنم و درهم مىريزم و دوباره مىسازم، آيا بايد در سخن او شك كرد؟ هرگز، زيرا بازكردن و بستن به مراتب از ساخت اوّل آسانتر است و كسى كه كار مشكلى انجام داد، كار آسانتر را هم مىتواند انجام دهد. (گرچه نزد خدا و قدرت بىنهايت او هيچ چيز مشكل نيست.)
به سراغ قرآن مىرويم كه در اين زمينه مىفرمايد: او خدايى است كه خلق و آفرينش را پديد آورد و سپس آن را باز مىآورد و باز آوردن حتى در نظر شما آسانتر است. «هُو الّذى يَبدؤا الخَلقَ ثمّ يُعيدُه و هُو اَهوَنُ عَليه» (118)
باز هم چند مثال ساده ديگر بياوريم كه چگونه از ذرّات پخش شده و بىجان، موجودات جاندار و بىجان ساخته مىشود:
1- گاو علف مىخورد و از ذرّات علف شير بيرون مىآيد.
2- انسان قطعه نانى ميل مىكند و از درون آن اشك، خون، استخوان، مو، ناخن و گوشت و... ساخته مىشود.
3- مَشك دوغى را مكرر تكان مىدهيد، سپس ذرّات پخش شده چربى همه يكجا و بر روى آن جمع مىشود.
چگونه قبول مىكنيد كه دستگاه گوارش گاو بتواند شير را از علف بيرون كشد و شما بتوانيد با حركتى كه به مشك مىدهيد ذرّات پخش شدهى چربى را جمع نماييد، امّا همين كه مىشنويد خدا زمين را حركت مىدهد؛ «اِذا زُلزِلَت الارضُ زِلزالَها» (119) و ذرّات استخوانهاى پوسيدهى ما را از هر جايى كه باشد يك جا جمع مىكند، قبول نمىكنيد؟
در پايان اين بحث، چند آيهى ساده و كوتاه را متذكّر مىشوم، از جمله:
«كما بَدَأكم تَعُودون» (120) همان گونه كه شما را در آغاز پديدآورد، زنده مىكند.
«و لَقَد عَلِمتُم النَشأةَ الاُولى فَلولا تَذَكّرون» (121) اى منكران معاد! شما كه به آفرينش نخستين آگاهى داريد، پس چرا پند نمىگيريد و باز لجاجت مىكنيد؟
«فَليَنظُرِ الانسانُ مِمّ خُلِق خُلِقَ من ماءٍ دافِق يَخرُجُ من بَين الصُّلبِ و التّرائِب اِنّه على رَجعِه لَق (122) ادِر» بايد انسان بنگرد كه از چه خلق شده، از آبى جهنده آفريده شده كه اين آب جهنده از ميان كمر و دندهها بيرون مىآيد. آرى، خدايى كه شما را از چنين آبى آفريد از برگردانيدن انسان و دوباره زنده كردنش تواناست .
«ألَيس ذلِكَ بِقادرٍ على أن يُحيِى المَوتى» (123) آيا خدايى كه شما را از نطفه آفريد، نمىتواند دوباره مردگان را زنده كند؟
«أفَعَيِينا بِالخَلقِ الاوّلِ بل هم فى لَبسٍ من خَلقٍ جَديد» (124) مگر ما از خلقت اول وامانده شديم كه (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم) ولى با اين همه دلائل روشن، باز از خلقت جديد در شك و شبهه افتادهاند.
«أوَلَم يَروا انّ اللّه الّذى خَلَق السّمواتِ و الارضَ قادِرٌ على أن يَخلُقَ مِثلَهم» (125) آيا مشاهده نمىكنند خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد، مىتواند مثل ايشان را نيز بيافريند؟
«أوَلا يَذكُر الانسان أنّا خَلقناه من قَبل و لم يَكُ شَيئا» آيا كس (126) ى كه معاد را باور ندارد به ياد ندارد كه ما از اوّل او را آفريديم در حالى كه هيچ نبود؟
چون بناى اين نوشتار بر فشردهگويى است، بنابراين از نمونههاى ديگرى كه در قرآن آمده و از ماجراهايى نظير داستان اصحاب كهف كه بيدارشدن يك عدّه جوانمرد خداشناس بعد از 309 سال خواب است، صرفنظر مىكنيم.
آيه «81»
«81» أَوَلَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ
آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، توانا نيست كه مثل آنها را بيافريند؟ آرى، (مىتواند) و او آفريدگار بسيار داناست.
حقيق بهار و معاد
متشکل از 9 صفحه ، در قالب word قابل ويرايش و اماده پرينت
متشکل از 9 صفحه ، در قالب word قابل ويرايش و اماده پرينت