نقد جامعهشناسي برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر ميآيد، تنها بررسي تأثير مستقيم رخدادهاي اجتماعي مشخصي بر ادبيات يك دوره نيست و برخلاف بسياري مكاتب ديگر نميتوان يك مقطع معين تاريخي و يك محدودهي مشخص جغرافيايي و فرهنگي براي آن درنظر گرفت. بلكه در طول سالها افت و خيزهاي فراواني را پشت سرگذاشته و با جريانهاي بسيار در پيوسته است.
يكي از مهمترين اين جريانها كه پيوندي گسستناپذير با جامعهشناسي دارد، نقد فمنيستي است. بسياري از منتقدان، فمنيسم را شاخهاي از نقد جامعهشناسي ميدانند كه در آن به جامعه از رهگذر امكانات و شرايطي مينگرد كه همواره از زنان دريغ داشته شده است.
اين رساله ابتدا به معرفي مشروح رويكرد جامعهشناسي ميپردازد و ويژگيهاي اصلي آن را جست و جو ميكند و مهمترين گرايشهاي اين گونهي نقد ادبي را معرفي ميكند. فصل دوم رمان سووشون را براساس شيوههاي اين رويكرد تحليل ميكند و مناسبات سووشون را با جامعهاي كه در آن شكل گرفته و نيز جامعهاي كه روايتش ميكند مورد كنكاش قرار ميدهد. در فصل سوم از رويكرد فمنيستي و نقد ادبي سخن ميرود و در فصل پاياني سووشون از چشمانداز اين رويكرد نوآيين و در حال شكلگيري بررسي ميشود.
فصل اول
معرفي رويكرد جامعهشناسي
پيوندهاي جامعه و ادبيات در نگاه نخستين
نخستين تصوري كه از شنيدن تركيب جامعهشناسي ادبيات در ذهن نقش ميبندد، احتمالاً بررسي تأثير مستقيم رخدادهاي اجتماعي مشخصي بر ادبيات يك دوره و به ويژه نمودهاي معين آن در آثاري خاص است.
اما حتي پيش از آنكه به سراغ آنچه ناقدان كهنه و نو در اين باره گفتهاند، برويم با تأمل در مجموعهی نسبتهاي محتمل ميان ادبيات و جامعه ميتوانيم آرام آرام دريابيم كه اين ماجرا بسيار پيچيدهتر از آن چيزي است كه در آغاز ميپنداشتيم، ببينيم پيوندها و تأثير و تأثرات متقابل ميان دو مفهوم گستردهی جامعه و ادبيات چه ابهاماتي در ذهن ما برميانگيزند:
1ـ آيا ميتوان از عكس اين نسبت يعني تأثير ادبيات بر جامعه نيز سخن گفت؟
2ـ آيا ميتوان اين رابطه را تأثير و تأثري دوجانبه و ديالكتيكي دانست؟
3ـ آيا جامعه مستقيماً بر متن ادبي تأثير ميگذارد يا به واسطهی تأثير بر نويسنده؟
4ـ آيا حوادث جامعه مستقيماً براثر ادبي تأثير مينهند يا آنكه حوادث اجتماعي با تحولي كه در فضاي فرهنگي و ادبي ايجاد ميكنند، اثر را تحت تأثير قرار ميدهند؟
5ـ آيا نويسنده حتماً بايد تحت تأثير فضاي اجتماعي قرار گيرد يا آنكه در مواردي بايد در برابر اين تأثير ايستادگي كند و حتي آن را خنثي و يا ديگرگون سازد؟
6ـ تأثير جامعه بر ادبيات در قلمرو خود آگاه نويسنده جاي دارد يا ناخودآگاه؟
7ـ تأثير جامعه بر ادبيات به جنبهی هنري ـ ادبي متن باز ميگردد يا اثر از طريق تأثير بر فضاي فكري دوران و ذهنيت نويسنده از جامعه رنگ ميپذيرد؟
8ـ آيا تأثيرپذيري از جامعه صرفاً در آثار رئال تحققپذير است؟
9ـ آيا تأثيرپذيري از جامعه محدود به انواع و قالبهاي خاصي است؟ آيا اثرپذيري شعر و داستان با اثر تغزلي و تعليمي به يك نسبت است؟
10ـ آيا ميتوان از اثرپذيري اجتماعي نظريههاي ادبي سخن گفت؟
11ـ آيا منظور از جامعه در اين تعابير صرفاً جنبههاي سياسي را دربر ميگيرد؟ آيا تأثير جامعه به معناي تأثير حكومت و ايدئولوژي خاصي است؟
12ـ آيا ممكن است تأثيرات اجتماعي در مورد دو نويسنده، يا دو متن متفاوت و يا حتي متضاد باشد؟ آيا ممكن است اثري به گونهای منفي و واكنشي تحت تأثير جامعه قرار گيرد؟
13ـ واقعيتهاي اجتماعي براثر تأثير مينهند يا آرمانهايي كه هنوز تحقق نيافتهاند؟
14ـ آيا نشانههاي اثرپذيري اجتماعي اثر ادبي به طور پراكنده در متن منتشر است يا آنكه ساخت كلي متن از جامعه اثر ميپذيرد؟
15ـ آيا اثر تحت تأثير و نمايشگر بخش و طبقهی خاصي از جامعه است يا ميكوشد تصويري از همهی جوانب اجتماع به دست دهد؟
16ـ آيا اثر با مقطع معيني از جامعه نسبت دارد يا با گسترهاي تاريخي از اجتماع در ارتباط است؟
17ـ آيا روابط اثر و جامعه به گونهاي آشكار مطرح شده است يا به صورتي پنهان و نامستقيم؟
18ـ آيا اثر همواره صرفاً به روايت بيكم و كاست فضاي جامعه دست ميزند يا در آن تصرف و اغراق ميكند و احياناً با ديدگاهي ناقدانه به آن مينگرد؟
19ـ آيا آثار نويسندگاني كه ظاهراً به جامعه توجهي نشان نميدهند، بركنار از هرگونه تأثير اجتماعي است؟
20ـ آيا نگاه اجتماعي به ادبيات الزاماً به معناي داوري ارزشي و نگاه تعهدآميز است؟
بيترديد با تأمل بيشتر ميتوان بر اين پرسشها افزود و يا بسياري از آنها را به شكلي دقيقتر و فنيتر مطرح كرد.
مسألهی پيوند جامعه و ادبيات بسيار پيچيده و داراي جوانبي گوناگون است و همواره در مباحث نقد ادبي حضور داشته است. در حقيقت گرايشهاي گوناگون جامعهشناسي ادبيات يا مكاتب ديگري كه به نحوي با اين قلمرو ارتباط يافتهاند، هركدام به بخشهايي از اين زمينهی پهناور توجه كردهاند و در پي پاسخ تنها تعدادي از پرسشهاي بيست گانهی پيش گفته، برآمدهاند.
چشمانداز تاريخي جامعهشناسي ادبيات
گزارش تمام تأملات پيرامون مسائلي كه به گونهاي به نسبت جامعه و ادبيات پيوند دارد، به صورتي دقيق، سزاوار و منسجم و در عين حال موجز بسيار دشوار است. تقريباً همهی شاخههاي خرد و كلان نقد ادبي، بعدي جامعهشناسي نيز دارند. جامعهشناسي ادبيات برخلاف بسياري مكاتب ديگر در يك مقطع معين تاريخي و يك محدودهی مشخص جغرافيايي و فرهنگي، داراي سير تكوين، اوج و افول آشكاري نيست و پيوسته در حال اُفت و خيز و بازگشت به جريانهاي پيشين بوده است. از اينها گذشته مناسبات جامعه و ادبيات چندان عام و گسترده است كه ميتوان ادعا كرد هيچ دورهی تاريخياي خالي از ذهنيتی هر چند مبهم و كلي و نظريهاي هرچند خام و نارسا در اين باره نبوده است.
به هر روي مي كوشيم در اين مجال اندك پس از اشارهاي گذرا به ريشههاي تاريخي جامعهشناسي ادبيات در مفهوم فني امروزي آن، جريانهاي عمده، چهرههاي ممتاز و مفاهيم كليدي اين قلمرو پهناور را معرفي كنيم و با اشاراتي كوتاه به واپسين جريانها كه در زماني نزديك به ما متولد شدهاند، به مسير تحولات در پيش رونگاهي بيندازيم.
هنر و جامعه: همزادان ديروز
ارتباط هنر و جامعه از اساسيترين مسائلي است كه توجه تاريخنگاران هنر و زيباييشناسي را به خود جلب كرده است.
بيگمان يكي از نامدارترين و گستردهترين پژوهشها در اين زمينه، كتاب تاريخ اجتماعي هنر نگاشتهی آرنولد هاوزر است، كه تاريخ هنر را از منظري كاملاً اجتماعي بررسي كرده است و پيوند تحولات هنري و ايجاد سبكهاي جديد و از ميان رفتن سبكهاي پيشين را با تحولات مختلف اجتماعي آشكار ساخته است و تولد يا زوال جريانات را با وقوع حوادث معين اجتماعي گره ميزند.1
ارنست فيشر در ريشهيابي ارتباط هنر و جامعه به اصل «تصورناپذيري ابزار بدون انسان و انسان بدون ابزار» توجه ميدهد. فيشر ميپندارد انسان از آغاز همان گونه كه ابزار و سلاح ميساخت و در جست و جوي خوراك و پناهگاه بر ميآمد، به كارهاي هنري نيز دست مييازيد، نقاشي و پيكرتراشي ميكرد و به هنگام كارهاي دستهجمعي، ترانه ميخواند.2
دكتر آريانپور ـ از پيشگامان جامعهشناسي و جامعهشناسي هنر در ميهمن ما ـ نيز پس از بررسي ديدگاههای گوناگون دربارهی منشأ هنر، نگرشها يي را كه به شيوهاي هنر را با فرديت هنرمند پيوند ميدهد، به يك سو مينهد و به اين نتيجه ميرسد كه اجتماع، مهمترين منشأ پرورش شكوفايي هنر ابتدايي است.3
در زندگي ابتدايي، جمع انساني اهميت بسيار داشت. زندگي معناي خويش را از جمع و روابط انساني به دست ميآورد ـ ذهنيتي كه تا امروز همچنان تداوم يافته است. اشكال گوناگون هنري زبان، آوازهاي موزون و مراسم جادويي ـ كوششي جمعي بود كه همهی انسانها در آن مساهمت داشتند. هنر وسيلهاي براي تسخير طبيعت و حيوانات توسط جامعهی انساني به شمار ميرفت. هنر فردي اساساً مفهومي متأخر و حتي امروزين است. پيشرفت زندگي اجتماعي انسانها، يك جانشيني و رويآوري آدمي به كشاورزي مفهوم هنر را ديگرگون ساختند.4
تقسيم كار و تخصص كه پيامدهاي مستقيم و ضروري شكلگيري تمدن بود، رفته رفته هنر را پديدهاي ويژه و هنرمندان را گروههاي ممتاز ساخت. در اين جامعهی تازه شكل گرفته ديگر نه هنرمند، هنر خويش را به منزلـهی ابزار مينگريست و از آن تنها براي بهرهبرداري از طبيعت سود ميجست و نه هنر و جامعه ميتوانستند يگانگي آغازين خود را پاس دارند. پنداري «من» هنرمند و بسياري مسائل غيراجتماعي ديگر اين دو را از هم جدا ميكرد.
با آنكه از آن سالهاي ديرينه و جادويي هم نهادي و هماني هنر و جامعه دور افتادهايم اما آثار پديده آمده، هنوز هم اين ارتباط دوسويه را مي نمايانند.
يكي از مهمترين اين جريانها كه پيوندي گسستناپذير با جامعهشناسي دارد، نقد فمنيستي است. بسياري از منتقدان، فمنيسم را شاخهاي از نقد جامعهشناسي ميدانند كه در آن به جامعه از رهگذر امكانات و شرايطي مينگرد كه همواره از زنان دريغ داشته شده است.
اين رساله ابتدا به معرفي مشروح رويكرد جامعهشناسي ميپردازد و ويژگيهاي اصلي آن را جست و جو ميكند و مهمترين گرايشهاي اين گونهي نقد ادبي را معرفي ميكند. فصل دوم رمان سووشون را براساس شيوههاي اين رويكرد تحليل ميكند و مناسبات سووشون را با جامعهاي كه در آن شكل گرفته و نيز جامعهاي كه روايتش ميكند مورد كنكاش قرار ميدهد. در فصل سوم از رويكرد فمنيستي و نقد ادبي سخن ميرود و در فصل پاياني سووشون از چشمانداز اين رويكرد نوآيين و در حال شكلگيري بررسي ميشود.
فصل اول
معرفي رويكرد جامعهشناسي
پيوندهاي جامعه و ادبيات در نگاه نخستين
نخستين تصوري كه از شنيدن تركيب جامعهشناسي ادبيات در ذهن نقش ميبندد، احتمالاً بررسي تأثير مستقيم رخدادهاي اجتماعي مشخصي بر ادبيات يك دوره و به ويژه نمودهاي معين آن در آثاري خاص است.
اما حتي پيش از آنكه به سراغ آنچه ناقدان كهنه و نو در اين باره گفتهاند، برويم با تأمل در مجموعهی نسبتهاي محتمل ميان ادبيات و جامعه ميتوانيم آرام آرام دريابيم كه اين ماجرا بسيار پيچيدهتر از آن چيزي است كه در آغاز ميپنداشتيم، ببينيم پيوندها و تأثير و تأثرات متقابل ميان دو مفهوم گستردهی جامعه و ادبيات چه ابهاماتي در ذهن ما برميانگيزند:
1ـ آيا ميتوان از عكس اين نسبت يعني تأثير ادبيات بر جامعه نيز سخن گفت؟
2ـ آيا ميتوان اين رابطه را تأثير و تأثري دوجانبه و ديالكتيكي دانست؟
3ـ آيا جامعه مستقيماً بر متن ادبي تأثير ميگذارد يا به واسطهی تأثير بر نويسنده؟
4ـ آيا حوادث جامعه مستقيماً براثر ادبي تأثير مينهند يا آنكه حوادث اجتماعي با تحولي كه در فضاي فرهنگي و ادبي ايجاد ميكنند، اثر را تحت تأثير قرار ميدهند؟
5ـ آيا نويسنده حتماً بايد تحت تأثير فضاي اجتماعي قرار گيرد يا آنكه در مواردي بايد در برابر اين تأثير ايستادگي كند و حتي آن را خنثي و يا ديگرگون سازد؟
6ـ تأثير جامعه بر ادبيات در قلمرو خود آگاه نويسنده جاي دارد يا ناخودآگاه؟
7ـ تأثير جامعه بر ادبيات به جنبهی هنري ـ ادبي متن باز ميگردد يا اثر از طريق تأثير بر فضاي فكري دوران و ذهنيت نويسنده از جامعه رنگ ميپذيرد؟
8ـ آيا تأثيرپذيري از جامعه صرفاً در آثار رئال تحققپذير است؟
9ـ آيا تأثيرپذيري از جامعه محدود به انواع و قالبهاي خاصي است؟ آيا اثرپذيري شعر و داستان با اثر تغزلي و تعليمي به يك نسبت است؟
10ـ آيا ميتوان از اثرپذيري اجتماعي نظريههاي ادبي سخن گفت؟
11ـ آيا منظور از جامعه در اين تعابير صرفاً جنبههاي سياسي را دربر ميگيرد؟ آيا تأثير جامعه به معناي تأثير حكومت و ايدئولوژي خاصي است؟
12ـ آيا ممكن است تأثيرات اجتماعي در مورد دو نويسنده، يا دو متن متفاوت و يا حتي متضاد باشد؟ آيا ممكن است اثري به گونهای منفي و واكنشي تحت تأثير جامعه قرار گيرد؟
13ـ واقعيتهاي اجتماعي براثر تأثير مينهند يا آرمانهايي كه هنوز تحقق نيافتهاند؟
14ـ آيا نشانههاي اثرپذيري اجتماعي اثر ادبي به طور پراكنده در متن منتشر است يا آنكه ساخت كلي متن از جامعه اثر ميپذيرد؟
15ـ آيا اثر تحت تأثير و نمايشگر بخش و طبقهی خاصي از جامعه است يا ميكوشد تصويري از همهی جوانب اجتماع به دست دهد؟
16ـ آيا اثر با مقطع معيني از جامعه نسبت دارد يا با گسترهاي تاريخي از اجتماع در ارتباط است؟
17ـ آيا روابط اثر و جامعه به گونهاي آشكار مطرح شده است يا به صورتي پنهان و نامستقيم؟
18ـ آيا اثر همواره صرفاً به روايت بيكم و كاست فضاي جامعه دست ميزند يا در آن تصرف و اغراق ميكند و احياناً با ديدگاهي ناقدانه به آن مينگرد؟
19ـ آيا آثار نويسندگاني كه ظاهراً به جامعه توجهي نشان نميدهند، بركنار از هرگونه تأثير اجتماعي است؟
20ـ آيا نگاه اجتماعي به ادبيات الزاماً به معناي داوري ارزشي و نگاه تعهدآميز است؟
بيترديد با تأمل بيشتر ميتوان بر اين پرسشها افزود و يا بسياري از آنها را به شكلي دقيقتر و فنيتر مطرح كرد.
مسألهی پيوند جامعه و ادبيات بسيار پيچيده و داراي جوانبي گوناگون است و همواره در مباحث نقد ادبي حضور داشته است. در حقيقت گرايشهاي گوناگون جامعهشناسي ادبيات يا مكاتب ديگري كه به نحوي با اين قلمرو ارتباط يافتهاند، هركدام به بخشهايي از اين زمينهی پهناور توجه كردهاند و در پي پاسخ تنها تعدادي از پرسشهاي بيست گانهی پيش گفته، برآمدهاند.
چشمانداز تاريخي جامعهشناسي ادبيات
گزارش تمام تأملات پيرامون مسائلي كه به گونهاي به نسبت جامعه و ادبيات پيوند دارد، به صورتي دقيق، سزاوار و منسجم و در عين حال موجز بسيار دشوار است. تقريباً همهی شاخههاي خرد و كلان نقد ادبي، بعدي جامعهشناسي نيز دارند. جامعهشناسي ادبيات برخلاف بسياري مكاتب ديگر در يك مقطع معين تاريخي و يك محدودهی مشخص جغرافيايي و فرهنگي، داراي سير تكوين، اوج و افول آشكاري نيست و پيوسته در حال اُفت و خيز و بازگشت به جريانهاي پيشين بوده است. از اينها گذشته مناسبات جامعه و ادبيات چندان عام و گسترده است كه ميتوان ادعا كرد هيچ دورهی تاريخياي خالي از ذهنيتی هر چند مبهم و كلي و نظريهاي هرچند خام و نارسا در اين باره نبوده است.
به هر روي مي كوشيم در اين مجال اندك پس از اشارهاي گذرا به ريشههاي تاريخي جامعهشناسي ادبيات در مفهوم فني امروزي آن، جريانهاي عمده، چهرههاي ممتاز و مفاهيم كليدي اين قلمرو پهناور را معرفي كنيم و با اشاراتي كوتاه به واپسين جريانها كه در زماني نزديك به ما متولد شدهاند، به مسير تحولات در پيش رونگاهي بيندازيم.
هنر و جامعه: همزادان ديروز
ارتباط هنر و جامعه از اساسيترين مسائلي است كه توجه تاريخنگاران هنر و زيباييشناسي را به خود جلب كرده است.
بيگمان يكي از نامدارترين و گستردهترين پژوهشها در اين زمينه، كتاب تاريخ اجتماعي هنر نگاشتهی آرنولد هاوزر است، كه تاريخ هنر را از منظري كاملاً اجتماعي بررسي كرده است و پيوند تحولات هنري و ايجاد سبكهاي جديد و از ميان رفتن سبكهاي پيشين را با تحولات مختلف اجتماعي آشكار ساخته است و تولد يا زوال جريانات را با وقوع حوادث معين اجتماعي گره ميزند.1
ارنست فيشر در ريشهيابي ارتباط هنر و جامعه به اصل «تصورناپذيري ابزار بدون انسان و انسان بدون ابزار» توجه ميدهد. فيشر ميپندارد انسان از آغاز همان گونه كه ابزار و سلاح ميساخت و در جست و جوي خوراك و پناهگاه بر ميآمد، به كارهاي هنري نيز دست مييازيد، نقاشي و پيكرتراشي ميكرد و به هنگام كارهاي دستهجمعي، ترانه ميخواند.2
دكتر آريانپور ـ از پيشگامان جامعهشناسي و جامعهشناسي هنر در ميهمن ما ـ نيز پس از بررسي ديدگاههای گوناگون دربارهی منشأ هنر، نگرشها يي را كه به شيوهاي هنر را با فرديت هنرمند پيوند ميدهد، به يك سو مينهد و به اين نتيجه ميرسد كه اجتماع، مهمترين منشأ پرورش شكوفايي هنر ابتدايي است.3
در زندگي ابتدايي، جمع انساني اهميت بسيار داشت. زندگي معناي خويش را از جمع و روابط انساني به دست ميآورد ـ ذهنيتي كه تا امروز همچنان تداوم يافته است. اشكال گوناگون هنري زبان، آوازهاي موزون و مراسم جادويي ـ كوششي جمعي بود كه همهی انسانها در آن مساهمت داشتند. هنر وسيلهاي براي تسخير طبيعت و حيوانات توسط جامعهی انساني به شمار ميرفت. هنر فردي اساساً مفهومي متأخر و حتي امروزين است. پيشرفت زندگي اجتماعي انسانها، يك جانشيني و رويآوري آدمي به كشاورزي مفهوم هنر را ديگرگون ساختند.4
تقسيم كار و تخصص كه پيامدهاي مستقيم و ضروري شكلگيري تمدن بود، رفته رفته هنر را پديدهاي ويژه و هنرمندان را گروههاي ممتاز ساخت. در اين جامعهی تازه شكل گرفته ديگر نه هنرمند، هنر خويش را به منزلـهی ابزار مينگريست و از آن تنها براي بهرهبرداري از طبيعت سود ميجست و نه هنر و جامعه ميتوانستند يگانگي آغازين خود را پاس دارند. پنداري «من» هنرمند و بسياري مسائل غيراجتماعي ديگر اين دو را از هم جدا ميكرد.
با آنكه از آن سالهاي ديرينه و جادويي هم نهادي و هماني هنر و جامعه دور افتادهايم اما آثار پديده آمده، هنوز هم اين ارتباط دوسويه را مي نمايانند.