مقدمه
علاقه و اشتياق مردم به آگاهي از رويدادهاي تاريخ معاصر، بخصوص آنچه در دوران سلطنت پهلويها بر ايران گذشته است، طي سالهاي اخير موجب انتشار كتب و آثار تحقيقي بسياري در اين زمينه شده است، كه بسياري از آنها ارزنده و ماندني، و بعضي با كمال تأسف افسانه پردازي و گمراه كننده است. بعضي از نهادهاي انقلابي و مؤسسات فرهنگي و پژوهشي كه به اسناد و مدارك معتبري از اين دوران دسترسي دارند با انتشار تدريجي اين اسناد در مجموعه هاي مختلف، كمك بزرگي به روشن شدن نقاط تاريك اين دورة حساس تاريخ كشور ما مي كنند، كه به واسطة طبيعت خود خوانندگان محدودي دارند. ولي تحقيقاتي كه در اين زمينه با استفاده از منابع مختلف داخلي و خارجي به عمل مي آيد و ترجمة آثار تحقيقي و معتبري كه دربارة تاريخ معاصر ايران در خارج منتشر شده، بالطبع خوانندگان بيشتري را به سوي خود جلب مي نمايند.
اما در كنار آثار ارزنده اي كه به آن اشاره شد، در سالهاي اخير كتابهائي نيز، بيشتر به صورت افسانه و رمان، ولي در شكل و قالب اثر تاريخي منتشر شده است، كه هر چند ممكن است براي خواننده جالب و سرگرم كننده باشد، پر از اشتباهات تاريخي و گمراه كننده است. نويسندگان اين آثار، اگر نوشتة خود را تحت عنوان رمان تاريخي منتشر مي كردند اشكالي نداشت، ولي مشكل كار در اين است كه اين نوشته ها در قالب آثار مستند تاريخي به خوانندگان عرضه مي شود، در حالي كه برخلاف روال معمول در ارائة اين آثار، فاقد منابع معتبري است و نويسنده به خود اجازه مي دهد كه رويدادهاي تاريخي و حتي مطالبي را كه از اشخاص نقل قول مي كند، بدون اشاره به مأخذ و منبع گفتار خود روي كاغذ بياورد و خواننده نيز ظاهراً چاره اي جز قبول تمام اين مطالب ندارد.
نمونه هاي ديگري از اين نوع «آثار تاريخي» جمع آوري و تلفيق آثار ديگران، آن هم به صورت خام و بدون رعايت تقدم و تأخر تاريخي يا لااقل هماهنگ ساختن مطالب با يكديگر است، كه به قول نويسندة صاحبنظر آقاي كريم امامي بايد آن را «تاريخ نگاري به شيوة مونتاژ» ناميد. در اين نوع كتب به اصطلاح تاريخي به صحت و سقم مطالبي كه نقل مي شود و معتبر بودن منابعي كه اين مطالب از آنها منتقل مي گردد توجه نمي شود. مطالب غالباً نقل از روزنامه ها و مجلات گذشته است، كه هيچ يك به عنوان يك منبع تاريخي قابل استناد نيستند، و در يكي از اين كتابها ديدم كه حتي سطر اول آن دربارة تاريخ تولد قهرمان اصلي كتاب نيز اشتباه نوشته شده است.
بايد اضافه كنم كه اين اشتباهات در نقل رويدادهاي تاريخي يا تحليل تاريخ معاصر ايران منحصر به نويسندگان ايراني نيست. متأسفانه در ميان مردم ما، اين باور غلط رواج يافته است، كه هر چه نويسندگان و تحليل گران خارجي دربارة مسائل ايران مي نويسند درست و قابل استناد است و به همين جهت آثار نويسندگان خارجي دربارة ايران، هر قدر كه سطحي و مغرضانه باشد ترجمه و منتشر مي شود، در حالي كه بعضي از اين نوشته ها اصلاً ارزش ترجمه ندارد، و بسياري ديگر داراي اشتباهاتي است كه اگر در مقدمه يا حاشية اين مطالب يادآوري نشود باعث گمراهي مي گردد. حتي نويسندگان و محققين معروف و معتبري مانند «ريچارد كاتم» و «جيمز بيل» كه خود را كارشناس مسائل ايران مي دانند، در تحليل وقايع ايران دچار اشتباهات فراواني شده و در جريان انقلاب ايران، با پيش بيني هاي غلط خود دربارة پيامدهاي اين انقلاب دولتمردان آمريكائي را گمراه كردند، تا چه رسد به نويسندگان خيالپردازي نظير محمد حسنين هيكل مصري، كه نوشته هايش دربارة ايران پر از غلط و اشتباهات فاحش تاريخي است و به نظر من اصلاً ارزش ترجمه به زبان فارسي را ندارد.
به عقيدة نويسنده، در ترجمة آثار نويسندگان خارجي به زبان فارسي، بخصوص در مورد دولتمردان و ديپلماتهاي خارجي كه خاطرات مأموريت خود را در ايران به رشتة تحرير درآورده اند، معرفي نويسنده و انگيزه و هدفهاي او از نگارش اين مطالب و همچنين تذكر اشتباهات و قضاوتهاي نادرست او ضروري است. از آخرين كتابهائي كه در اين زمينه منتشر شده و در تهية اين كتاب نيز مورد استفاده قرار گرفته، كتاب «نامه هائي از تهران» است كه تحت عنوان «نامه هاي خصوصي و گزارشهاي محرمانة سرريدر بولارد سفير كبير انگلستان در تهران» به ترجمة آقاي غلامحسين ميرزاصالح انتشار يافته است. كتاب از نظر روشن ساختن سياست مزورانة انگليس در ايران ارزنده و قابل استناد است، ولي حق اين بود كه آقاي ميرزاصالح نيز خود مقدمه اي بر اين كتاب مي نوشتند و در آن، اين سفير لئيم و بدخواه ايران را كه حتي چرچيل نخست وزير انگلستان نيز، با همة خصومتي كه نسبت به ايران داشته، دربارة او مي نويسد «سرريدر بولارد نسبت به همة ايرانيان كينه دارد كه طبعاً به كفايت او و منابع ما لطمه مي زند» به خوانندگان ايراني معرفي مي نمودند تا دربارة نوشته هاي غرض آلود او نسبت به ايران و مردم ايران گمراه نشوند.
گفتني است كه اشتباه و غرض ورزي نسبت به ايران منحصر به نويسندگان خارجي نيست. بعضي از نويسندگان ايراني مقيم خارج هم با وجود اين كه حس وطن پرستي و مليت ايراني آنها ايجاب مي كند دربارة مسائل ايران منصفانه قضاوت كنند و اطلاعات غلطي به خوانندگان آثار خود ارائه ندهند حقايق تاريخي را با اغراض شخصي خود وارونه جلوه مي دهند. يكي از نويسندگان ايراني مقيم خارج آقاي امير طاهري است، كه در آخرين كتاب خود تحت عنوان «زندگي ناشناختة شاه» علاوه بر اشتباهات مكرر در ذكر وقايع تاريخي، دربارة بعضي مطالب بديهي مربوط به تاريخ چند سالة اخير هم اشتباه كرده و به طور نمونه مي نويسد كنفرانس گوادلوپ با حضور سران هفت كشور صنعتي جهان تشكيل شد، و به نظريات نخست وزيران ژاپن و كانادا نيز كه به گمان ايشان در اين كنفرانس حضور داشته اند اشاره كرده، كه كذب محض است. زيرا در كنفرانس گوادلوپ، كه ايشان آن را با كنفرانس هاي معمول سالانة سران هفت كشور بزرگ صنعتي جهان اشتباه كرده اند، فقط رهبران چهار كشور آمريكا و انگليس و فرانسه و آلمان حضور داشتند. اين كنفرانس در بحبوحة انقلاب ايران و به دعوت ژيسكار دستن رئيس جمهور وقت فرانسه تشكيل شد و موضوع اصلي مورد بحث كنفرانس نيز مسائل مربوط به ايران بود.
دوران كودكي و جواني
دشواريهاي زندگي در «كاخ تنهائي» - تخيلات دوران كودكي و ادعاي رؤيت امامان! – دوران تحصيل در سويس – يك دوستي عجيب – عشق بازي در مدرسه! – بازگشت به ايران و كُشتي با پدر! – محمدرضا دوست سويسي خود را به تهران مي آورد …
محمدرضاي پهلوي، در كتابي تحت عنوان «مأموريت براي وطنم» كه در سال 1340 ، در بيستمين سالگرد سلطنت او انتشار يافت، مي نويسد:
«من در چهارم آبان سال 1298 در خانه اي كوچك و ساده در يكي از محلات قديم تهران چشم به دنيا گشودم. در آن موقع هنوز شهر تهران حصار داشت و اطراف آن را خندق خشكي فرا گرفته بود. راه ورود به شهر از دروازه هاي متعددي بود كه شبها براي حفظ شهر از ماجراجويان و دزدان مسلح بسته مي شد و اين دروازه ها را در دوران رهبري پدرم از نظر علاقه اي كه به عمران و آبادي و نو كردن ايران داشت، خراب كردند.»
محمدرضا شاه در مصاحبه با «ژرار دوويليه» نويسندة فرانسوي، اين مطلب را تصحيح كرده و مي گويد او و خواهر دوقلويش اشرف، كه كمي بعد از او به دنيا آمد، در تنها بيمارستان آن روز تهران به نام بيمارستان احمديه متولد شدند. محلة قديمي تهران هم كه شاه در كتاب خود از آن نام نمي برد دروازه قزوين بوده است، كه در زمان انتشار كتاب شاه محلة بدنام تهران در آن قرار داشت و شاه نمي خواست به خوانندگان ايراني كتاب خود بگويد كه خانة پدري او در زمان تولدش در چنين محله اي بوده است.
در كتابي دربارة خاندان پهلوي كه در سال 1350 از طرف مؤسسة اطلاعات انتشار يافت آمده است كه محمدرضا شاه دوران كودكي خود را در يك خانة كوچك اجاره اي در «كوچة روغني ها» واقع در خيابان جليل آباد سابق آغاز كرد، ولي كمي بعد از تولد او كه ديگر «خانة كوچة روغني ها براي اين خانوادة پنج نفري كوچك مي نمود، رضاخان در خيابان حسن آباد خانة ديگري اجاره كرد كه از خانة قبلي اندكي وسيع تر بود، تا اينكه رضاخان به فرماندهي فوج منصوب گرديد و با فوج خود در بيرون دروازة شهر در باغي كه مجاور قشون بود، منزل كردند. در اين هنگام كه حقوق رضاخان در ماه به يكصد تومان رسيده بود بانو تاج الملوك مبلغي از آن را صرفه جوئي مي كرد، به طوريكه بعد از چندي از محل اين صرفه جوئي سيصد تومان اندوخته بدست آمد. رضاخان نيز بر اثر رشادتهائي كه در جنگ هاي مختلف بروز داده بود سيصد تومان پاداش گرفت و از جمع اين دو مبلغ كه مجموعاً ششصد تومان بود زمين بالنسبه وسيعي در چهارراه اميريه كه به صورت كاروانسرائي بود خريداري گرديد و ساختمان كوچكي براي سكونت خانواده در آن بنا گرديد ….»
محمدرضا نسبت به خواهرانش شمس و اشرف و تنها برادر تني اش عليرضا كه دو سال بعد از او به دنيا آمد، كودكي نحيف و ضعيف البنيه بود. پدرش كه شانزده ماه بعد از تولد او دست به كودتا زد و نخست وزير جنگ و سپس رئيس الوزراي ايران شد، خيلي كم فرصت ديدن فرزندانش را داشت و محمدرضا تا سن شش سالگي تحت مراقبت مادر بزرگ شد. در آذرماه سال 1304 كه رضاخان به دنبال خلع قاجاريه و تشكيل مجلس مؤسسان به سلطنت رسيد، محمدرضاي شش ساله نيز وليعهد ايران شد و چند ماه بعد در مراسم تاجگذاري براي نخستين بار به لباس نظامي ملبس گرديد.
علاقه و اشتياق مردم به آگاهي از رويدادهاي تاريخ معاصر، بخصوص آنچه در دوران سلطنت پهلويها بر ايران گذشته است، طي سالهاي اخير موجب انتشار كتب و آثار تحقيقي بسياري در اين زمينه شده است، كه بسياري از آنها ارزنده و ماندني، و بعضي با كمال تأسف افسانه پردازي و گمراه كننده است. بعضي از نهادهاي انقلابي و مؤسسات فرهنگي و پژوهشي كه به اسناد و مدارك معتبري از اين دوران دسترسي دارند با انتشار تدريجي اين اسناد در مجموعه هاي مختلف، كمك بزرگي به روشن شدن نقاط تاريك اين دورة حساس تاريخ كشور ما مي كنند، كه به واسطة طبيعت خود خوانندگان محدودي دارند. ولي تحقيقاتي كه در اين زمينه با استفاده از منابع مختلف داخلي و خارجي به عمل مي آيد و ترجمة آثار تحقيقي و معتبري كه دربارة تاريخ معاصر ايران در خارج منتشر شده، بالطبع خوانندگان بيشتري را به سوي خود جلب مي نمايند.
اما در كنار آثار ارزنده اي كه به آن اشاره شد، در سالهاي اخير كتابهائي نيز، بيشتر به صورت افسانه و رمان، ولي در شكل و قالب اثر تاريخي منتشر شده است، كه هر چند ممكن است براي خواننده جالب و سرگرم كننده باشد، پر از اشتباهات تاريخي و گمراه كننده است. نويسندگان اين آثار، اگر نوشتة خود را تحت عنوان رمان تاريخي منتشر مي كردند اشكالي نداشت، ولي مشكل كار در اين است كه اين نوشته ها در قالب آثار مستند تاريخي به خوانندگان عرضه مي شود، در حالي كه برخلاف روال معمول در ارائة اين آثار، فاقد منابع معتبري است و نويسنده به خود اجازه مي دهد كه رويدادهاي تاريخي و حتي مطالبي را كه از اشخاص نقل قول مي كند، بدون اشاره به مأخذ و منبع گفتار خود روي كاغذ بياورد و خواننده نيز ظاهراً چاره اي جز قبول تمام اين مطالب ندارد.
نمونه هاي ديگري از اين نوع «آثار تاريخي» جمع آوري و تلفيق آثار ديگران، آن هم به صورت خام و بدون رعايت تقدم و تأخر تاريخي يا لااقل هماهنگ ساختن مطالب با يكديگر است، كه به قول نويسندة صاحبنظر آقاي كريم امامي بايد آن را «تاريخ نگاري به شيوة مونتاژ» ناميد. در اين نوع كتب به اصطلاح تاريخي به صحت و سقم مطالبي كه نقل مي شود و معتبر بودن منابعي كه اين مطالب از آنها منتقل مي گردد توجه نمي شود. مطالب غالباً نقل از روزنامه ها و مجلات گذشته است، كه هيچ يك به عنوان يك منبع تاريخي قابل استناد نيستند، و در يكي از اين كتابها ديدم كه حتي سطر اول آن دربارة تاريخ تولد قهرمان اصلي كتاب نيز اشتباه نوشته شده است.
بايد اضافه كنم كه اين اشتباهات در نقل رويدادهاي تاريخي يا تحليل تاريخ معاصر ايران منحصر به نويسندگان ايراني نيست. متأسفانه در ميان مردم ما، اين باور غلط رواج يافته است، كه هر چه نويسندگان و تحليل گران خارجي دربارة مسائل ايران مي نويسند درست و قابل استناد است و به همين جهت آثار نويسندگان خارجي دربارة ايران، هر قدر كه سطحي و مغرضانه باشد ترجمه و منتشر مي شود، در حالي كه بعضي از اين نوشته ها اصلاً ارزش ترجمه ندارد، و بسياري ديگر داراي اشتباهاتي است كه اگر در مقدمه يا حاشية اين مطالب يادآوري نشود باعث گمراهي مي گردد. حتي نويسندگان و محققين معروف و معتبري مانند «ريچارد كاتم» و «جيمز بيل» كه خود را كارشناس مسائل ايران مي دانند، در تحليل وقايع ايران دچار اشتباهات فراواني شده و در جريان انقلاب ايران، با پيش بيني هاي غلط خود دربارة پيامدهاي اين انقلاب دولتمردان آمريكائي را گمراه كردند، تا چه رسد به نويسندگان خيالپردازي نظير محمد حسنين هيكل مصري، كه نوشته هايش دربارة ايران پر از غلط و اشتباهات فاحش تاريخي است و به نظر من اصلاً ارزش ترجمه به زبان فارسي را ندارد.
به عقيدة نويسنده، در ترجمة آثار نويسندگان خارجي به زبان فارسي، بخصوص در مورد دولتمردان و ديپلماتهاي خارجي كه خاطرات مأموريت خود را در ايران به رشتة تحرير درآورده اند، معرفي نويسنده و انگيزه و هدفهاي او از نگارش اين مطالب و همچنين تذكر اشتباهات و قضاوتهاي نادرست او ضروري است. از آخرين كتابهائي كه در اين زمينه منتشر شده و در تهية اين كتاب نيز مورد استفاده قرار گرفته، كتاب «نامه هائي از تهران» است كه تحت عنوان «نامه هاي خصوصي و گزارشهاي محرمانة سرريدر بولارد سفير كبير انگلستان در تهران» به ترجمة آقاي غلامحسين ميرزاصالح انتشار يافته است. كتاب از نظر روشن ساختن سياست مزورانة انگليس در ايران ارزنده و قابل استناد است، ولي حق اين بود كه آقاي ميرزاصالح نيز خود مقدمه اي بر اين كتاب مي نوشتند و در آن، اين سفير لئيم و بدخواه ايران را كه حتي چرچيل نخست وزير انگلستان نيز، با همة خصومتي كه نسبت به ايران داشته، دربارة او مي نويسد «سرريدر بولارد نسبت به همة ايرانيان كينه دارد كه طبعاً به كفايت او و منابع ما لطمه مي زند» به خوانندگان ايراني معرفي مي نمودند تا دربارة نوشته هاي غرض آلود او نسبت به ايران و مردم ايران گمراه نشوند.
گفتني است كه اشتباه و غرض ورزي نسبت به ايران منحصر به نويسندگان خارجي نيست. بعضي از نويسندگان ايراني مقيم خارج هم با وجود اين كه حس وطن پرستي و مليت ايراني آنها ايجاب مي كند دربارة مسائل ايران منصفانه قضاوت كنند و اطلاعات غلطي به خوانندگان آثار خود ارائه ندهند حقايق تاريخي را با اغراض شخصي خود وارونه جلوه مي دهند. يكي از نويسندگان ايراني مقيم خارج آقاي امير طاهري است، كه در آخرين كتاب خود تحت عنوان «زندگي ناشناختة شاه» علاوه بر اشتباهات مكرر در ذكر وقايع تاريخي، دربارة بعضي مطالب بديهي مربوط به تاريخ چند سالة اخير هم اشتباه كرده و به طور نمونه مي نويسد كنفرانس گوادلوپ با حضور سران هفت كشور صنعتي جهان تشكيل شد، و به نظريات نخست وزيران ژاپن و كانادا نيز كه به گمان ايشان در اين كنفرانس حضور داشته اند اشاره كرده، كه كذب محض است. زيرا در كنفرانس گوادلوپ، كه ايشان آن را با كنفرانس هاي معمول سالانة سران هفت كشور بزرگ صنعتي جهان اشتباه كرده اند، فقط رهبران چهار كشور آمريكا و انگليس و فرانسه و آلمان حضور داشتند. اين كنفرانس در بحبوحة انقلاب ايران و به دعوت ژيسكار دستن رئيس جمهور وقت فرانسه تشكيل شد و موضوع اصلي مورد بحث كنفرانس نيز مسائل مربوط به ايران بود.
دوران كودكي و جواني
دشواريهاي زندگي در «كاخ تنهائي» - تخيلات دوران كودكي و ادعاي رؤيت امامان! – دوران تحصيل در سويس – يك دوستي عجيب – عشق بازي در مدرسه! – بازگشت به ايران و كُشتي با پدر! – محمدرضا دوست سويسي خود را به تهران مي آورد …
محمدرضاي پهلوي، در كتابي تحت عنوان «مأموريت براي وطنم» كه در سال 1340 ، در بيستمين سالگرد سلطنت او انتشار يافت، مي نويسد:
«من در چهارم آبان سال 1298 در خانه اي كوچك و ساده در يكي از محلات قديم تهران چشم به دنيا گشودم. در آن موقع هنوز شهر تهران حصار داشت و اطراف آن را خندق خشكي فرا گرفته بود. راه ورود به شهر از دروازه هاي متعددي بود كه شبها براي حفظ شهر از ماجراجويان و دزدان مسلح بسته مي شد و اين دروازه ها را در دوران رهبري پدرم از نظر علاقه اي كه به عمران و آبادي و نو كردن ايران داشت، خراب كردند.»
محمدرضا شاه در مصاحبه با «ژرار دوويليه» نويسندة فرانسوي، اين مطلب را تصحيح كرده و مي گويد او و خواهر دوقلويش اشرف، كه كمي بعد از او به دنيا آمد، در تنها بيمارستان آن روز تهران به نام بيمارستان احمديه متولد شدند. محلة قديمي تهران هم كه شاه در كتاب خود از آن نام نمي برد دروازه قزوين بوده است، كه در زمان انتشار كتاب شاه محلة بدنام تهران در آن قرار داشت و شاه نمي خواست به خوانندگان ايراني كتاب خود بگويد كه خانة پدري او در زمان تولدش در چنين محله اي بوده است.
در كتابي دربارة خاندان پهلوي كه در سال 1350 از طرف مؤسسة اطلاعات انتشار يافت آمده است كه محمدرضا شاه دوران كودكي خود را در يك خانة كوچك اجاره اي در «كوچة روغني ها» واقع در خيابان جليل آباد سابق آغاز كرد، ولي كمي بعد از تولد او كه ديگر «خانة كوچة روغني ها براي اين خانوادة پنج نفري كوچك مي نمود، رضاخان در خيابان حسن آباد خانة ديگري اجاره كرد كه از خانة قبلي اندكي وسيع تر بود، تا اينكه رضاخان به فرماندهي فوج منصوب گرديد و با فوج خود در بيرون دروازة شهر در باغي كه مجاور قشون بود، منزل كردند. در اين هنگام كه حقوق رضاخان در ماه به يكصد تومان رسيده بود بانو تاج الملوك مبلغي از آن را صرفه جوئي مي كرد، به طوريكه بعد از چندي از محل اين صرفه جوئي سيصد تومان اندوخته بدست آمد. رضاخان نيز بر اثر رشادتهائي كه در جنگ هاي مختلف بروز داده بود سيصد تومان پاداش گرفت و از جمع اين دو مبلغ كه مجموعاً ششصد تومان بود زمين بالنسبه وسيعي در چهارراه اميريه كه به صورت كاروانسرائي بود خريداري گرديد و ساختمان كوچكي براي سكونت خانواده در آن بنا گرديد ….»
محمدرضا نسبت به خواهرانش شمس و اشرف و تنها برادر تني اش عليرضا كه دو سال بعد از او به دنيا آمد، كودكي نحيف و ضعيف البنيه بود. پدرش كه شانزده ماه بعد از تولد او دست به كودتا زد و نخست وزير جنگ و سپس رئيس الوزراي ايران شد، خيلي كم فرصت ديدن فرزندانش را داشت و محمدرضا تا سن شش سالگي تحت مراقبت مادر بزرگ شد. در آذرماه سال 1304 كه رضاخان به دنبال خلع قاجاريه و تشكيل مجلس مؤسسان به سلطنت رسيد، محمدرضاي شش ساله نيز وليعهد ايران شد و چند ماه بعد در مراسم تاجگذاري براي نخستين بار به لباس نظامي ملبس گرديد.